داستان مقداد صرامی

حدود ۴ دهه پیش بود که شاگردی در بازار را بصورت تفریحی و جسارت درآمدزایی را بعنوان کودکی ۹ ساله، نخستین بار در کنار مرحوم پدربزرگم تجربه کردم. بخاطر اینکه کارمندزاده بودم، بعد از مهاجرت به تهران و قبل از ورود به دانشگاه، با ماجراجویی و کنجکاوی سیری ناپذیر توانستم در سن ۱۶ سالگی، فریلنسری را برای اولین بار تجربه کنم.

این تجربه شیرین و ناب، چنان جدیت و اعتماد به نفسی به من داد که رویای نوآفرینی در ذهنم نهادینه گردید. با تشویق خانواده، اقدام به کارهای پاره وقت و اجرای پروژه های خاص می‌کردم و در حین دانشجویی و سربازی، همین مسیر را ادامه دادم.

بعد از ۸ سال کارمندی در شرکتهای مختلف، در نهایت اقدام به کارآفرینی کردم، هرچند که پدرم پس از سالها خدمت صادقانه به مدارج بالای مدیریتی در حد معاون وزیر رسیده بود و جاده همواری هم برای ورود آسان به پست‌های رویایی سازمان‌های دولتی داشتم ولی این موقعیت‌های دلربا هم نتوانست مرا از مسیر حرفه ای خودم خارج کند.

با این اوصاف در مسیر کارآفرینی، شکست را هم فقط یکبار با افتخار تجربه کردم اما با کوشش مجدد، این‌بار اقدام به راه اندازی آژانس بازاریابی و تبلیغات خلاق با ۳۰ نفر پرسنل در شهر اصفهان نمودم. عشق به این فعالیت، نتایجی چشمگیر و جذاب برایم ایجاد نمود، دوران طلایی تجربه و کوشش…

بالاخره بعد از ۱۰ سال کارفرمایی و همچنان ادامه تحصیل، به این نتیجه رسیدم که نمی‌توانم همزمان، مجری و مشاور تاثیرگذاری باشم و پس از ماهها بررسی و همفکری با استادان،‌ مشتریان و منتقدین عزیز به این نتیجه رسیدم که شترسواری هم دولا دولا نمی‌شود و در اوج درآمد و جایگاه اجتماعی شایسته، بایستی از اسب زین شده پیاده می‌شدم و با عبور از موقعیت امن و جذاب اقتصادی، با اتخاذ به یک تصمیم استراتژیک، پذیرفتم که صرفا بر شغل تخصصی مشاوره متمرکز شوم.

از این رو بند ناف درامدزایی خودم را از کارآفرینی بریدم و دنیای حرفه‌ای مشاوره را که بیش از گذشته به خودم نزدیک‌تر می‌دیدم، به آغوش کشیدم. بار دیگر وضعیت کاری خودم را از پشت میز مدیریت، به موقعیت فریلنسری تغییر دادم و خانه بر دوش، در مقام یک مربی و کوچ با حضور در شرکتها، خدمات مشاوره دادم. در این سال‌ها همسر مهربانم، توانست بعنوان پشتیبان، نقش سازنده‌ای برایم ایفا نماید.

در این مسیر بارها و بارها از سوی مشتریان قدیمی و سایر کارفرمایان، پیشنهادهای کاری بسیار جذاب مالی به من داده شد. از مدیریت بازاریابی و فروش، عضویت در هیئت مدیره تا مدیرعاملی و حتی شراکت و امتیاز همکاری در مجموعه‌های اقتصادی. اما از آنجایی که با خودم عهد کرده بودم، در نقش مشاوره خدمت کنم و در عین تجربه‌اندوزی، گنجینه تجربیات خویش را در اختیار فعالان بازار قرار دهم، هرگز به فعالیت ثابت در یک سازمان اقتصادی هم، فکر نکردم و چنان مصمم بودم که در قبال این پیشنهادات چشمگیر، حتی هیجان‌زده هم نشدم و صرفا پاسخ نه می‌دادم.

درست در همین روزها بود که به پیشنهادات متعدد برای تدریس و سخنرانی، سعی می‌کردم پاسخ بسیار محدودی دهم تا بتوانم بدور از هیجان مدرس بودن و قدم زدن روی استیج، ماجراجویی کنم و نگران بودم که مبادا مانع عملگرایی من شود. تصمیمی که شاید برای برندسازی شخصی رقابتی من، گران تمام می‌شد ولی بجای اینکه جلوی دوربین و در معرض تریبون باشم، سعی کردم به جایگاه استراتژیک مشاوره نتیجه‌گرا در پشت پرده اهمیت دهم.

پروژه‌های گوناگون مشاوره در حوزه‌های متنوع و نیز توصیه دوستان دلسوز، مجبورم کرد از وضعیت مطلقا دورکاری، به وضعیت متعادل دفترنشینی و بازارتابی همزمان مبتلا شوم و عملا ۲۰ سال تجربه زنجیروار کارمندی، کارآفرینی و مشاوره، توانست موقعیتی آمیخته از مهارت و دانش برایم ایجاد نماید و در کنار مشاوره مطلق، وارد دنیای تجربه‌گویی و تدریس کارگاهی شوم، چون معتقدم امروز،، حرفهایی نو برای گفتن دارم اگر قابل باشم و تازه اول راهم تا بتوانم به هموطنان عزیزم یاری رسانم.

بنظرم در ساحت مشاوره، اگر به درستی و حرفه‌ای عمل شود، از ارزش معنوی بالایی برخوردارست و جامعه را بخوبی آبیاری می‌کند. بامید روزهای طلایی ایران عزیز